گل شکفت و شوق آن گل چهره از سر تازه شد
وای جان من! که بر دل داغ دیگر تازه شد
آمد از کویت نسیمی، غنچهٔ دل ها شکفت
گلشن جان زان نسیم روح پرور تازه شد
تا گذشتی همچو آب خضر بر طرف چمن
هر خس و خاشاک چون سرو و صنوبر تازه شد
توسنت بار دگر پا بر رخ زردم نهاد
دولت من بین! که بازم سکهٔ زر تازه شد
زخم های تیر مژگان سر به سر آورده بود
چون نمک پاشیدی از لب ها، سراسر تازه شد
تازه شد جان هلالی، تا به خون عاشقان
رسم خونریزی از آن شوخ ستمگر تازه شد